مادر، ای لطیف ترین گل بوستان هستی، ای باغبان هستی من

گاهِ روییدنم باران مهربانی بودی که به آرامی سیرابم کند.

گاهِ پروریدنم آغوشی گرم که بالنده ام سازد.

گاهِ بیماری ام، طبیبی بودی که دردم را می شناسد و درمانم می کند.

گاهِ اندرزم، حکیمی آگاه که به نرمی زنهارم دهد.

گاهِ تعلیمم، معلمی خستگی ناپذیر که حرف به حرف دانایی را در گوشم زمزمه می کند.

گاهِ تردیدم، رهنمایی راه آشنا که راه از بیراهه نشانم دهد.

مادر تو شگفتی خلقتی، تو لبریز از عظمتی؛ تو را سپاس می گویم و می ستایمت.  



موضوعات مرتبط: مطالب خواندنی ، ،

تاريخ : شنبه 24 تير 1391 | 14:57 | نویسنده : spring girl |

 مادر ای والاترین رویای عشق

مادر ای دلواپس فردای عشق

مادر ای غمخوار بی همتای من

اولین و آخرین معنای عشق

زندگی بی تو سراسر محنت است
 


زیر پای توست تنها جای عشق

مادر ای چشم و چراغ زندگی

قلب رنجور تو شد دریای زندگی

تکیه گاه خستگی هایم توئی

مادر ای تنهاترین ماوای عشق

یاد تو آرام می سازد مرا

از تو آهنگی گرفته نای عشق


صوت لالائی تو اعجاز کرد

مادر ای پیغمبر زیبای عشق


ماه من پشت و پناه من توئی

جان من ای گوهر یکتای عشق



برچسب‌ها: مادر , محبت , چشم و چراغ زندگی ,

تاريخ : شنبه 24 تير 1391 | 14:41 | نویسنده : spring girl |

 

مانند پرنده ای باش که روی شاخه سست وضعیف لحظه ای می نشیندو آواز می خواند
و احساس سرما می کند شاخه می لرزد
به آواز خواندن خود ادامه می دهد ولی با این حال
زیرا مطمئن است
که بال و پر دارد



برچسب‌ها: پرنده , زندگی , خوشبختی , عشق ,

تاريخ : شنبه 24 تير 1391 | 14:27 | نویسنده : spring girl |

 مارا از همان کودکی به جدایی ها عادت دادند...

همان جایی که روی تخته سیاه نوشتند: خوب ها / بدها !



تاريخ : پنج شنبه 22 تير 1391 | 14:31 | نویسنده : spring girl |

نگران صدای خسته ی من نباشید اگر صدایتان می کنم

نگران پاره های روح من نباشید اگر دست و پا می زنم تا یکپارچه شوم

من خوبم

من هیچ وقت اینقدر خوب نبوده ام 

داستان جز این نیست که

من در ازدحام خوشبختی هایم دست و پا میزنم

دیگر بدنبال تخت پاره ها نمی گردم

می خواهم شنا کنم!!!



برچسب‌ها: یادداشتهای کودکی , رویای کودکی , کودک , افکار کودکانه ,

تاريخ : پنج شنبه 22 تير 1391 | 13:52 | نویسنده : spring girl |

برای خندیدن هیچگاه منتظر خوشبختی نباش 

شاید  بمیری و هیچوقت نخندیده باشی 

 



برچسب‌ها: خنده , کودک در حال خنده , خوشبختی ,

تاريخ : پنج شنبه 22 تير 1391 | 13:32 | نویسنده : spring girl |

وقتی که تو 1 ساله بودی، اون(مادر) بِهت غذا میداد و تو رو می شست!
 به اصطلاح، تر و خشک می کرد
تو هم با گریه کردن در تمام شب از اون تشکر می کردی
وقتی که تو 2 ساله بودی، اون، بهت یاد داد تا چه جوری راه بری
تو هم این طوری ازش تشکر می کردی، که، وقتی صدات می زد، فرار می کردی
وقتی که 3 ساله بودی، اون، با عشق، تمام غذایت را آماده می کرد
تو هم با ریختن ظرف غذا ،کف اتاق،ازش تشکر می کردی
وقتی 4 ساله بودی، اون برات مداد رنگی خرید .........

بقیه در ادامه مطلب  ..........



موضوعات مرتبط: داستان ، ،
برچسب‌ها: مادر , محبت ,
ادامه مطلب

تاريخ : چهار شنبه 21 تير 1391 | 12:8 | نویسنده : spring girl |

خدایا!!

 گاهی...

 خسته می شوم از این همه درد

 گاهی...

 دستهایم تنهایند

 اشكهایم دیگر راهشان را گم كرده اند

 همان لحظه هایی كه می گریم از بی كسی ام،از این كه شانه های كسی نیست كه تكیه گاه اشك های بی پناهم شود

 همان لحظه هایی كه تو را كم دارم

 تنها دست مهربان توست كه اشكهایم را پاك می كند...

 پس...

 هیچوقت!!! از من نرنج...



برچسب‌ها: خدا , تنهایی , حس غم ,

تاريخ : چهار شنبه 21 تير 1391 | 11:16 | نویسنده : spring girl |

صفحه قبل 1 ... 23 24 25 26 27 ... 31 صفحه بعد