دوست داشتن نم نم باران است ، که کم کم می آید و به درازا می بارد.

چه زیباست اگر همواره اینگونه بباریم و ابر همیشه بهار آسمان محبت باشیم ....


 



موضوعات مرتبط: شعر ، آرامش ، عشق ، ،
برچسب‌ها: باران , فیروزه ای , آسمان , پرواز , ترنم باران , آسمان , نم نم , باز باران با ترانه , , , ,

تاريخ : یک شنبه 1 بهمن 1391 | 17:46 | نویسنده : spring girl |

 

کاش این متنو با تمام وجودتون بخونید...

 

 

قرار نبوده تا نم باران زد، دست پاچه شویم و زود چتری از جنس پلاستیک روی سر‌ بگیریم مبادا مثل کلوخ آب شویم. قرار نبوده این قدر دور شویم و مصنوعی. ناخن های مصنوعی، دندان های مصنوعی، خنده های مصنوعی، آواز‌های مصنوعی، دغدغه های مصنوعی...

هر چه فكر می‌کنم می‌بینم قرار نبوده ما این چنین با بغل دستی هایمان در رقابت های تنگانگ باشیم تا اثبات کنیم موجود بهتری هستیم، این همه مسابقه و مقام و رتبه و دندان به هم نشان دادن برای چیست؟

 

قرار نبوده همه از دم درس خوانده بشویم، از دم دکترا به دست بر روی زمین خدا راه برویم، بعید می دانم راه تعالی بشری از دانشگاه ها و مدرک های ما رد بشود. باید کسی هم باشد که گوسفندها را هی کند، دراز بکشد نی لبک بزند با سوز هم بزند و عاقبت هم یک روز در همان هیات چوپانی به پیامبری مبعوث شود. یک کاوه لازم است که آهنگری کند که درفش داشته باشد که به حرمت عدل از جا برخیزد و حرکت کند.

 

قرار نبوده این ‌همه در محاصره سیمان و آهن، طبقه روی طبقه برویم بالا، قرار نبوده این تعداد میز و صندلی‌ِ کارمندی روی زمین وجود داشته باشد، بی شک این همه کامپیوتر...و پشت های غوز کرده آدم های ماسیده در هیچ کجای خلقت لحاظ نشده بوده...

تا به حال بیل زده‌اید؟ باغچه هرس کرده‌اید؟ آلبالو و انار چیده‌اید؟ کلاً خسته از یک روز کار یَدی به رختخواب رفته‌اید؟ آخ که با هیچ خواب دیگری قابل مقایسه نیست. این چشم ها برای نور مهتاب یا نور ستارگان کویر،‌ برای دیدن رنگ زرد گل آفتابگردان برای خیره شدن به جاریِ آب شاید، اما برای ساعت پشت ساعت، روز پشت روز، شب پشت شب خیره ماندن به نور مهتابی مانیتورها آفریده نشده‌اند.

 

قرار نبوده خروس ها دیگر به هیچ کار نیایند و ساعت های دیجیتال به ‌جایشان صبح خوانی کنند. آواز جیرجیرک های شب نشین حکمتی داشته حتماً، که شاید لالایی طبیعت باشد برای به خواب رفتن‌ ما تا قرص خواب‌ لازم نشویم و این طور شب تا صبح پرپر زدن اپیدمی نشود.

 

من فکر می‌کنم قرار نبوده کار کردن، جز بر طرف کردن غم نان، بشود همه دار و ندار زندگی مان، همه دغدغه‌زنده بودن مان. قرار نبوده کنار هم بودن و زاد و ولد کردن، این همه قانون مدنی عجیب و غریب و دادگاه و مهر و حضانت و نفقه و زندان و گروکشی و ضعف اعصاب داشته باشد.

 

قرار نبوده این طور از آسمان دور باشیم و سی‌ سال بگذرد از عمر‌مان و یک شب هم زیر طاق ستاره ها نخوابیده باشیم. قرار نبوده کرِم ضد آفتاب بسازیم تا بر علیه خورشید عالم تاب و گرما و محبتش، زره بگیریم و جنگ کنیم. قرار نبوده چهل سال از زندگی رد کنیم اما کف پایمان یک بار هم بی واسطه کفش لاستیکی یا چرمی یک مسافت صد متری را با زمین معاشرت نکرده باشد.

 

قرار نبوده من از اینجا و شما از آنجا، صورتک زرد به نشانه سفت بغل کردن و بوسیدن و دوست داشتن برای هم بفرستیم...

 

چیز زیادی از زندگی نمی‌دانم، اما همین قدر می‌دانم که این ‌همه قرار نبوده ای که برخلافشان اتفاق افتاده، همگی مان را آشفته‌ و سردرگم کرده...

آنقدر که فقط می‌دانیم خوب نیستیم، از هیچ چیز راضی نیستیم، اما سر در نمی‌آوریم چرا



موضوعات مرتبط: شعر ، داستان ، مطالب خواندنی ، آرامش ، عشق ، ،
برچسب‌ها: زمین , هوا , قرار نبوده , , , , زندگی , زندگی ماشینی , عشق , خروس ,

تاريخ : یک شنبه 1 بهمن 1391 | 17:35 | نویسنده : spring girl |

 سلاااااااااااااااام دوستان خوبم 

امتحانا تموم شد و من دو باره برگشتم 

از همه ی دوستانی که در نبودم برام کامنت  گذاشتن خیلی خیلی خیلی خیلی ممنونم 

حالا اومدم با یه آپ جدید راستی نظر یادتون نره ! ، تو نظر سنجی هم شرکت کنین اگه پیشنهادی دارین حتما بگین 

آپ جدیدم : 

 

کودکی به مامانش گفت، من واسه تولدم دوچرخه می خوام. بابی پسر خیلی شری بود. همیشه اذیت می کرد. مامانش بهش گفت آیا حقته که این دوچرخه رو برات بگیریم واسه تولدت؟

بابی گفت، آره. مامانش بهش گفت، برو تو اتاق خودت و یه نامه برای خدا بنویس و ازش بخواه به خاطر کارای خوبی که انجام دادی بهت یه دوچرخه بده .

نامه شماره یک
سلام خدای عزیز

اسم من بابی هست. من یک پسر خیلی خوبی بودم و حالا ازت می خوام که یه دوچرخه بهم بدی .
دوستار تو
بابی

 

بابی کمی فکر کرد و دید که این نامه چون دروغه کارساز نیست و دوچرخه ای گیرش نمی یاد. برا همین نامه رو پاره کرد.

 

نامه شماره دو

سلام خدا
اسم من بابیه و من همیشه سعی کردم که پسر خوبی باشم. لطفاً واسه تولدم یه دوچرخه بهم بده .
بابی

 

اما بابی یه کمی فکر کرد و دید که این نامه هم جواب نمی ده واسه همین پارش کرد.

 

نامه شماره سه

سلام خدا
اسم من بابی هست. درسته که من بچه خوبی نبودم ولی اگه واسه تولدم یه دوچرخه بهم بدی قول می دم که بچه خوبی باشم.
بابی

 

بابی کمی فکر کرد و با خودش گفت که شاید این نامه هم جواب نده. واسه همین پارش کرد. تو فکر فرو رفت . رفت به مامانش گفت که می خوام برم کلیسا. مامانش دید که کلکش کار ساز بوده، بهش گفت خوب برو ولی قبل از شام خونه باش.

بابی رفت کلیسا. یکمی نشست وقتی دید هیچ کسی اونجا نیست، پرید و مجسمه مادر مقدس رو کش رفت ( دزديد ) و از کلیسا فرار کرد.

بعدش مستقیم رفت تو اتاقش و نامه جدیدش رو نوشت.

 

نامه شماره چهار
سلام خدا
مامانت پیش منه. اگه می خواییش، واسه تولدم یه دوچرخه بهم بده....!
بابی

 



موضوعات مرتبط: داستان ، ،
برچسب‌ها: داستان جالب و طنز , داستان , دوچرخه ,

تاريخ : شنبه 30 دی 1391 | 10:18 | نویسنده : spring girl |

 سلام دوستان عزیزم 

به خاطر امتحانات یه چند وقتی نیستم 

اما شما نظر بدین و خوشحالم کنین 

برام دعا کنین امتحانامو خوب بدم و دوباره برگردم 

       پس تا بعد از امتحانات باباااااااااااااااااااااای 

 

 

 

هر کی نظر نده  این بلا سرش میاد !



برچسب‌ها: امتحان , سختی , فشار , خداحافظی موقت ,

تاريخ : جمعه 1 دی 1391 | 16:28 | نویسنده : spring girl |

 به خاطر اومدن فصل قشنگ زمستان چند تا عکس گذاشتم ببینین و نظر بدین 

هر کی نظر نده 



موضوعات مرتبط: عکس ، ،
برچسب‌ها: زمستان , برف , طبیعت , طبیعت زمستان ,

تاريخ : جمعه 1 دی 1391 | 15:32 | نویسنده : spring girl |

 

من دلم می‌خواهد
خانه‌ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش
دوست‌هایم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو...؛

هر کسی می‌خواهد
وارد خانه پر عشق و صفایم گردد
یک سبد بوی گل سرخ
به من هدیه کند

شرط وارد گشتن
شست و شوی دل‌هاست
شرط آن داشتن
یک دل بی رنگ و ریاست...

بر درش برگ گلی می‌کوبم
روی آن با قلم سبز بهار
می‌نویسم ای یار
خانه‌ی ما اینجاست

تا که سهراب نپرسد دیگر
خانه دوست کجاست ؟...



موضوعات مرتبط: شعر ، آرامش ، ،
برچسب‌ها: خانه دوست کجاست ؟ , من دلم می‌خواهد , سهراب سپهری ,

تاريخ : شنبه 25 آذر 1391 | 16:1 | نویسنده : spring girl |

 

بی نقاب باش،گاهی فقط شبیه خودت ….

همیــن

 

 

 

 

**ترنم باران**



موضوعات مرتبط: مطالب خواندنی ، آرامش ، عشق ، ،
برچسب‌ها: نقاب , زندگی , دنیا , انسان ,

تاريخ : جمعه 24 آذر 1391 | 13:4 | نویسنده : spring girl |

 

آدما مثل خمیر می مونند به هر شکلی دوست داریم در میان ولی سوال اینجاست سنگ بودن بهتر نیست ؟

سنگ باش هر چند هیچ لطافتی نداره هرچند احساساستو از دست میدی هرچند معنیه واقعیه دوست داشتن رو نمی فهمی

ولی به هر حال خودتی خیلی طول می کشه که ساییده شی ولی اینا بهتر از اینه که ماسک یکی دیگرو به صورتت بزنی پس
 
صداقتو مهم ترین اصل زندگیت کن 


مبادا تو داراهیه زندگی گیر بیوفتی!!!!!!!



موضوعات مرتبط: آرامش ، ،
برچسب‌ها: زندگیه خمیری آدمای خمیری , خمیر , زندگی انسان , انسان , آدم ,

تاريخ : جمعه 24 آذر 1391 | 10:18 | نویسنده : spring girl |

صفحه قبل 1 ... 16 17 18 19 20 ... 31 صفحه بعد