صدای آواز ابرها که به گوشم می رسد

نگاهم را برای دیدن باران به آسمان خیره می کنم               

باز شنیدم.غرشی ترسناک

که برایمان باران هدیه می آورد

کاش ببارد.کاش......

دلم برای بوی باران تنگ است

وقتی که باران میبارد ،یادم میرود که کجا هستم

فقط خودم را زیر باران حس می کنم.خیسه.خیس.........

حس خوبیست....کاش ببارد

رز سفید



موضوعات مرتبط: شعر ، آرامش ، عشق ، ،
برچسب‌ها: رز سفید , باران , کاش ببارد , صدای آواز , ابر , ترنم باران ,

تاريخ : دو شنبه 2 بهمن 1391 | 16:26 | نویسنده : spring girl |

 

 

افسانه ها می گویند که امید را

 

آخرین بار نهنگی بلعید ! 

... 

فردا صبح بر عرشه ی قایق کاغذیم

 

به شکار نهنگ خواهم رفت !

 



موضوعات مرتبط: شعر ، آرامش ، عشق ، ،
برچسب‌ها: افسانه , باران , قایق کاغذی , ترنم باران ,

تاريخ : دو شنبه 2 بهمن 1391 | 16:14 | نویسنده : spring girl |

 

 

دوست داشتن نم نم باران است ، که کم کم می آید و به درازا می بارد.

چه زیباست اگر همواره اینگونه بباریم و ابر همیشه بهار آسمان محبت باشیم ....


 



موضوعات مرتبط: شعر ، آرامش ، عشق ، ،
برچسب‌ها: باران , فیروزه ای , آسمان , پرواز , ترنم باران , آسمان , نم نم , باز باران با ترانه , , , ,

تاريخ : یک شنبه 1 بهمن 1391 | 17:46 | نویسنده : spring girl |

 

کاش این متنو با تمام وجودتون بخونید...

 

 

قرار نبوده تا نم باران زد، دست پاچه شویم و زود چتری از جنس پلاستیک روی سر‌ بگیریم مبادا مثل کلوخ آب شویم. قرار نبوده این قدر دور شویم و مصنوعی. ناخن های مصنوعی، دندان های مصنوعی، خنده های مصنوعی، آواز‌های مصنوعی، دغدغه های مصنوعی...

هر چه فكر می‌کنم می‌بینم قرار نبوده ما این چنین با بغل دستی هایمان در رقابت های تنگانگ باشیم تا اثبات کنیم موجود بهتری هستیم، این همه مسابقه و مقام و رتبه و دندان به هم نشان دادن برای چیست؟

 

قرار نبوده همه از دم درس خوانده بشویم، از دم دکترا به دست بر روی زمین خدا راه برویم، بعید می دانم راه تعالی بشری از دانشگاه ها و مدرک های ما رد بشود. باید کسی هم باشد که گوسفندها را هی کند، دراز بکشد نی لبک بزند با سوز هم بزند و عاقبت هم یک روز در همان هیات چوپانی به پیامبری مبعوث شود. یک کاوه لازم است که آهنگری کند که درفش داشته باشد که به حرمت عدل از جا برخیزد و حرکت کند.

 

قرار نبوده این ‌همه در محاصره سیمان و آهن، طبقه روی طبقه برویم بالا، قرار نبوده این تعداد میز و صندلی‌ِ کارمندی روی زمین وجود داشته باشد، بی شک این همه کامپیوتر...و پشت های غوز کرده آدم های ماسیده در هیچ کجای خلقت لحاظ نشده بوده...

تا به حال بیل زده‌اید؟ باغچه هرس کرده‌اید؟ آلبالو و انار چیده‌اید؟ کلاً خسته از یک روز کار یَدی به رختخواب رفته‌اید؟ آخ که با هیچ خواب دیگری قابل مقایسه نیست. این چشم ها برای نور مهتاب یا نور ستارگان کویر،‌ برای دیدن رنگ زرد گل آفتابگردان برای خیره شدن به جاریِ آب شاید، اما برای ساعت پشت ساعت، روز پشت روز، شب پشت شب خیره ماندن به نور مهتابی مانیتورها آفریده نشده‌اند.

 

قرار نبوده خروس ها دیگر به هیچ کار نیایند و ساعت های دیجیتال به ‌جایشان صبح خوانی کنند. آواز جیرجیرک های شب نشین حکمتی داشته حتماً، که شاید لالایی طبیعت باشد برای به خواب رفتن‌ ما تا قرص خواب‌ لازم نشویم و این طور شب تا صبح پرپر زدن اپیدمی نشود.

 

من فکر می‌کنم قرار نبوده کار کردن، جز بر طرف کردن غم نان، بشود همه دار و ندار زندگی مان، همه دغدغه‌زنده بودن مان. قرار نبوده کنار هم بودن و زاد و ولد کردن، این همه قانون مدنی عجیب و غریب و دادگاه و مهر و حضانت و نفقه و زندان و گروکشی و ضعف اعصاب داشته باشد.

 

قرار نبوده این طور از آسمان دور باشیم و سی‌ سال بگذرد از عمر‌مان و یک شب هم زیر طاق ستاره ها نخوابیده باشیم. قرار نبوده کرِم ضد آفتاب بسازیم تا بر علیه خورشید عالم تاب و گرما و محبتش، زره بگیریم و جنگ کنیم. قرار نبوده چهل سال از زندگی رد کنیم اما کف پایمان یک بار هم بی واسطه کفش لاستیکی یا چرمی یک مسافت صد متری را با زمین معاشرت نکرده باشد.

 

قرار نبوده من از اینجا و شما از آنجا، صورتک زرد به نشانه سفت بغل کردن و بوسیدن و دوست داشتن برای هم بفرستیم...

 

چیز زیادی از زندگی نمی‌دانم، اما همین قدر می‌دانم که این ‌همه قرار نبوده ای که برخلافشان اتفاق افتاده، همگی مان را آشفته‌ و سردرگم کرده...

آنقدر که فقط می‌دانیم خوب نیستیم، از هیچ چیز راضی نیستیم، اما سر در نمی‌آوریم چرا



موضوعات مرتبط: شعر ، داستان ، مطالب خواندنی ، آرامش ، عشق ، ،
برچسب‌ها: زمین , هوا , قرار نبوده , , , , زندگی , زندگی ماشینی , عشق , خروس ,

تاريخ : یک شنبه 1 بهمن 1391 | 17:35 | نویسنده : spring girl |

 

من دلم می‌خواهد
خانه‌ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش
دوست‌هایم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو...؛

هر کسی می‌خواهد
وارد خانه پر عشق و صفایم گردد
یک سبد بوی گل سرخ
به من هدیه کند

شرط وارد گشتن
شست و شوی دل‌هاست
شرط آن داشتن
یک دل بی رنگ و ریاست...

بر درش برگ گلی می‌کوبم
روی آن با قلم سبز بهار
می‌نویسم ای یار
خانه‌ی ما اینجاست

تا که سهراب نپرسد دیگر
خانه دوست کجاست ؟...



موضوعات مرتبط: شعر ، آرامش ، ،
برچسب‌ها: خانه دوست کجاست ؟ , من دلم می‌خواهد , سهراب سپهری ,

تاريخ : شنبه 25 آذر 1391 | 16:1 | نویسنده : spring girl |

 

باز باران، با ترانه، مي خورد بر بام خانه …  

 

خانه‌ام كو؟

خانه‌ات كو؟

آن دل ديوانه‌ات كو؟

روزهاي كودكي كو؟

...  فصل خوب سادگي كو؟

يادت آيد روزباران،گردش يك روز ديرين؟

پس چه شد ديگر،كجارفت؟

خاطرات خوب و رنگين،

در پس آن كوي بن بست،

در دل تو،آرزو هست؟

كودك خوشحال ديروز؟

غرق در غم‌هاي امروز،

ياد باران رفته از ياد،

آرزوها رفته بر باد



موضوعات مرتبط: شعر ، آرامش ، عشق ، ،
برچسب‌ها: باران , فیروزه ای , آسمان , پرواز , ترنم باران , آسمان , عادت , باز باران با ترانه , , , ,

تاريخ : جمعه 26 آبان 1391 | 20:45 | نویسنده : spring girl |

 

 

هیچ بارانی نمی بارد مگر صفا دهد.
هیچ گلی جوانه نمی زند مگر هدیه شود.
هیچ خاطره ای زنده نمی ماند مگر شیرین باشد.
هیچ لبخندی نیست مگر شادی بیاورد.
وهیچ بهاری نمی اید مگر سال دیگری در پیش باشد.
پس بگذار باران شوق بر زندگی ات ببارد تا روحت را صفا دهد.
گل های عشق در دلت جوانه زنند تا انهارا به دیگران هدیه کنی .
خاطراتت قشنگ باشند تا همواره بیادشان بیاوری.
لبخند بر لبانت نقش بندد تا شادی را بیفشانی.
و بهار بیاید تا بدانی باز هم فر صت بودن هست……


موضوعات مرتبط: شعر ، آرامش ، عشق ، ،
برچسب‌ها: باران , گل , خاطره , لبخند و بهار ,

تاريخ : شنبه 13 آبان 1391 | 11:50 | نویسنده : spring girl |


آواز موج 

 در سکوت شب 

       می رسد به گوش 

                     لای لای آب 

    زیر چتر ماه 

          ساحل خموش 

                   می رود به خواب 

     دست خیس موج 

              بر تن زمین 

                       می شود رها 

       موج کف به لب 

                      بوسه می زند 

                                  روی ماسه ها 

          ماه نقره فام 

                     چون فرشته ای 

                               می کند نگاه 

       و چه دیدنی است 

                    زیر بال شب 

                           رقص موج و ماه 

         بازوان موج

                   حلقه می زند 

                               دور صخره ها 

          می برد نسیم 

                     تا ستاره ها 

                               ابن ترانه را 



موضوعات مرتبط: شعر ، ،
برچسب‌ها: موج , آواز موج , نسیم , ماه , آب , ساحل خموش ,

تاريخ : شنبه 13 آبان 1391 | 10:26 | نویسنده : spring girl |

 

شب تاريك و « بيم موج » و گردابي چنين هائل

كجا دانند حال ما « سبكباران ساحل ها »

((حافظ ))

***

در آن شب تاريك وآن گرداب هول انگيز،

حافظ را

تشويش توفان بود و « بيم موج » دريا بود !

ما، اينك از اعماق آن گرداب،

از ژرفاي آن غرقاب،

چنگال توفان بر گلو،

هر دم نهنگي روبرو،

هر لحظه در چاهي فرو،

تن پاره پاره، نيمه جان، در موج ها آويخته،

در چنبر اين هشت پايان دغل، خون از سراپا ريخته،

صد كوه موج از سر گذشته، سخت سر كشته،

با ماتم اين كشتي بي ناخداي بخت برگشته،

هر چند، اميد رهائي مرده در دل ها؛

سر مي دهيم اين آخرين فرياد درد آلود را :

- ((  ... آه، اي سبكباران ساحل ها ... ! ))

 

                           فریدون مشیری 

                                                     نظر یادت نره  



موضوعات مرتبط: شعر ، ،
برچسب‌ها: نیلوفرستان , فریدون مشیری , حافظ , دریا , کوه , موج ,

تاريخ : جمعه 28 مهر 1391 | 16:2 | نویسنده : spring girl |


همه مي پرسند

 چيست در زمزمه مبهم آب؟

 چيست در همهمه دلکش برگ؟

 چيست در بازي آن ابر سپيد، روي اين آبي آرام بلند

 که ترا مي برد اين گونه به ژرفاي خيال؟

 چيست در خلوت خاموش کبوترها؟

 چيست در کوشش بي حاصل موج؟

 چيست در خنده جام

 که تو چندين ساعت، مات و مبهوت به آن مي نگري؟

 نه به ابر، نه به آب، نه به برگ،

 نه به اين آبي آرام بلند،

 نه به اين آتش سوزنده که لغزيده به جام،

 نه به اين خلوت خاموش کبوترها،

 من به اين جمله نمي انديشم.

 من مناجات درختان را هنگام سحر،

 رقص عطر گل يخ را با باد،

 نفس پاک شقايق را در سينه کوه،

 صحبت چلچله ها را با صبح،

 نبض پاينده هستي را در گندم زار،

 گردش رنگ و طراوت را در گونه گل،

 همه را مي شنوم؛ مي بينم.

 من به اين جمله نمي انديشم.

 به تو مي انديشم.

 اي سرپا همه خوبي!

 تک و تنها به تو مي انديشم.

 همه وقت، همه جا،

 من به هر حال که باشم به تو مي انديشم.

 تو بدان اين را، تنها تو بدان.

 تو بيا؛

 تو بمان با من، تنها تو بمان.

 جاي مهتاب به تاريکي شبها تو بتاب.

 من فداي تو، به جاي همه گلها تو بخند.

 اينک اين من که به پاي تو در افتادم باز؛

 ريسماني کن از آن موي دراز؛

 تو بگير؛ تو ببند؛ تو بخواه.

 پاسخ چلچله ها را تو بگو.

 قصه ابر هوا را تو بخوان.

 تو بمان با من، تنها تو بمان.

 در دل ساغر هستي تو بجوش.

 من همين يک نفس از جرعه جانم باقيست؛

 آخرين جرعه اين جام تهي را تو بنوش.



موضوعات مرتبط: شعر ، ،
برچسب‌ها: همه می پرسند فریدون مشیری , گل , برگ , آب ,

تاريخ : پنج شنبه 30 شهريور 1391 | 14:57 | نویسنده : spring girl |

 

 قاصدک آمده بود و چه سرگردان بود.گفتم او را چه خبر آوردی؟ 

       هیچ نگفت.گفتمش خبر عهد و وفا....

                    آه چه شد؟چه شد ای قاصدک بیخبرم؟

                         لب گشود و گفت:

                                    اینبار آمده ام تا خبری را ببرم.

 

 

 

بقیه رو تو ادامه مطلب ببینید و مثل همیشه نظر یادت نره



موضوعات مرتبط: شعر ، ،
ادامه مطلب

تاريخ : پنج شنبه 23 شهريور 1391 | 14:40 | نویسنده : spring girl |

 

این شعرو جایی خوندم خوشم اومد گفتم اینجا هم بزارمش امید وارم لذت ببرید

خانه بنده بسی تنگ تر از یک غاره
که در آنند دو جین بچه آتشیاره
ارسلان نعره زند هر دم و فریاد کشد
که چرا کرد صمد دفتر من را پاره
آنچنان گوشخراش است صدایش که بود
رعب انگیزتر از غرش صد طیاره
راحله نیز شکایت به من آرد که رضا
از چه با غیظ و غضب کرد مرا نظاره
اکبری نیز که در خیره سری اعجوبه ست
شاخ و شانه کشد از بهر همه همواره
پسر دیگر من هم لش و ولگرد بود
می کشد از پی هم عربده چون میخواره
هی ز من پول طلب کند و گر ندهم
طرفه العین به رویم بکشد قداره
میکند خرج تراشی ز برای چاکر
پسر بی ادب و بی هنر و بیکاره .............

  بقیه شعر در ادامه مطلب 



موضوعات مرتبط: شعر ، ،
برچسب‌ها: خانه , تیمارستان , خانه است یا تیمارستان , بچه های شلوغ ,
ادامه مطلب

تاريخ : چهار شنبه 4 مرداد 1391 | 16:14 | نویسنده : spring girl |

به خدا گفتم :                                                                                                                

 بیا جهان را قسمت کنیم آسمون واسه من ابراش مال تو

دریا مال من موجش مال تو ماه مال من خورشید مال تو … »

خدا خندید و گفت : « تو بندگی کن ، همه دنیامال تو …من هم مال تو

 



موضوعات مرتبط: شعر ، ،
برچسب‌ها: نیایش , خدا دریا , ماه ,

تاريخ : سه شنبه 13 تير 1391 | 14:36 | نویسنده : spring girl |

گفتم غم تو دارم               گفتا چشت در آید


گفتم که ماه من شو         گفتا دلم نخواهد


گفتم خوشا هوایی           کز باد صبح در آمد


گفتا هوای گرمیست ؟      اه اه عرق در آمد


گفتم دل رحیمت             کی عزم صلح دارد


گفتا برو به سویی           تا گل نی در آید


گفتم زمان عشرت          دیدی که چون سر آمد


گفتا که ای وای               دیر شد داد مامان در آمد



موضوعات مرتبط: شعر ، ،
برچسب‌ها: شوخی , شوخی با حافظ , شوخی از نوع ادبی ,

تاريخ : پنج شنبه 29 فروردين 1391 | 20:34 | نویسنده : spring girl |

کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد   یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد

از لعل تو گر یایم انگشتری ز نهار           صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد

غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل   شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد

هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز    نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد

جام می و خون دل هر یک به کسی دادند   در دایره ی قسمت اوضاع چنین باشد

در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود         کان شاهد بازاری وین پرده نشین باشد

آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر   کاین سابقه ی پیشین تا روز پسین باشد

                                                                                                                       حافظ



موضوعات مرتبط: شعر ، ،

تاريخ : سه شنبه 29 فروردين 1391 | 21:49 | نویسنده : spring girl |

به سراغ من اگر می آیید

 

پشت هیچستانم.

پشت هیچستان جایی است.

پشت هیچستان رگ های هوا.پرقاصد هایی است.

که خبر می آرند.ازگل واشده ی دور ترین بوته ی خاک.

روی شن ها هم.نقش سم اسبان سواران ظریفی ست که صبح

به سر تپه ی معراج شقایق رفتند. 

پشت هیچستان.چتر خواهش باز است:

تا نسیم عطشی در بن برگی بدود

زنگ باران به صد ا می آید.

آدم اینجا تنهاست

و در این تنهایی.سایه ی نارونی تا ابدیت جاری است.

به سراغ من اگر می آیید

نرم و آهسته بیایید.مبادا که ترک بردارد

چینی نازک تنهایی من.

                                                                        سهراب سپهری  



موضوعات مرتبط: شعر ، ،

تاريخ : سه شنبه 29 فروردين 1391 | 21:34 | نویسنده : spring girl |

 

 به خودم می گفتم:

بچه ها تنبل و بد اخلاقند
دست کم میگیرند
درس ومشق خود را…

باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم ونخندم اصلا

تا بترسند از من
و حسابی ببرند…
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
مث همیشه نظر یادتون نره 
 

 



موضوعات مرتبط: شعر ، داستان ، ،
برچسب‌ها: معلم , دانش آموز , شعر طنز , طنز مدرسه ,
ادامه مطلب

تاريخ : چهار شنبه 23 فروردين 1391 | 20:15 | نویسنده : spring girl |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد