وقتی‌ قلب‌هایمان‌ کوچک‌تر از غصه‌هایمان‌ می‌شود
وقتی‌ نمی‌توانیم‌ اشک‌هایمان‌ را پشت‌ پلک‌هایمان‌
مخفی‌ کنیم‌
و بغض‌هایمان‌ پشت‌ سر هم‌ می‌شکند
وقتی‌ احساس‌ می‌کنیم‌ بدبختی‌ها بیشتر از سهم‌مان‌ است‌
و رنج‌ها بیشتر از صبرمان؛
وقتی‌ امیدها ته‌ می‌کشد و انتظارها به‌ سر نمی‌رسد

وقتی‌ طاقتمان‌ طاق‌ می‌شود و تحملمان‌ تمام…
آن‌ وقت‌ است‌ که‌ مطمئنیم‌ به‌ تو احتیاج‌ داریم‌ و مطمئنیم‌ که‌ تو،
فقط‌ تویی‌ که‌ کمکمان‌ می‌کنی…

 


آن‌ وقت‌ است‌ که‌ تو را صدا می‌کنیم، تو را می‌خوانیم.

آن‌ وقت‌ است‌ که‌ تو را آه‌ می‌کشیم، تو را گریه‌ می‌کنیم، تو را نفس‌ می‌کشیم.
وقتی‌ تو جواب‌ می‌دهی،‌ دانه‌دانه‌ اشک‌هایمان‌ را پاک‌ می‌کنی‌
و یکی‌یکی‌ غصه‌ها را از توی‌ دلمان‌ برمی‌داری
‌گره‌ تک‌تک‌ بغض‌هایمان‌ را باز می‌کنی‌ و دل‌ شکسته‌مان‌ را بند می‌زنی
‌سنگینی‌ها را برمی‌داری‌ و جایش‌ سبکی‌ می‌گذاری‌ و راحتی؛‌
بیشتر از تلاشمان‌ خوشبختی‌ می‌دهی‌ و بیشتر از لب‌ها،

 لبخند‌ خواب‌هایمان‌ را تعبیر می‌کنی‌ و دعاهایمان‌ را مستجاب‌
و آرزوهایمان‌ را برآورده‌ قهرها را آشتی‌ می‌کنی‌ و سخت‌ها را آسان.‌
تلخ‌ها را شیرین‌ می‌کنی‌ و دردها را درمان ناامیدها، امید می‌شود و سیاه‌ها سفید سفید…

 



موضوعات مرتبط: شعر ، نیایش با خدا ، زندگی ما آدما ، ،
برچسب‌ها: وقتی تو را صدا می کنیم , خدااا… , امیدها , آرزوها , زندگی , ترنم باران ,

تاريخ : سه شنبه 20 فروردين 1392 | 17:20 | نویسنده : spring girl |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 31 صفحه بعد