هنگامي كه دري از خوشبختي به روي ما بسته ميشود ، دري ديگر باز مي شود ولي ما اغلب چنان به دربسته چشم مي دوزيم كه درهاي باز را نمي بينيم



موضوعات مرتبط: آرامش ، ،
برچسب‌ها: در , در خوشبختی , در بسته , دری به سوی خوشبختی ,

تاريخ : شنبه 14 مرداد 1391 | 18:10 | نویسنده : spring girl |

 

جاده خوشبختی تقریبا همیشه مسدود است لطفا کمی حوصله کنید تا به مقصد برسید .

 



موضوعات مرتبط: آرامش ، ،
برچسب‌ها: خوشبختی , جاده خوشبختی , جاده , مسدود ,

تاريخ : شنبه 14 مرداد 1391 | 17:49 | نویسنده : spring girl |

 

به اندازه سلولاى بدنم دوست دارم(تك سلولى)!
شوخىكردم تو نفس منى (مرده)!

اون طرز نگاهت اون صورت ماهت منو یاد گدای سر کوچه می اندازه.

بقیه رو تو ادامه مطلب ببینید نظر هم یادتون نره

 



موضوعات مرتبط: اس ام اس ، ،
برچسب‌ها: اس ام اس سركاري جديد , , , , حالگیری , سرکارگذاشتن ,
ادامه مطلب

تاريخ : چهار شنبه 11 مرداد 1391 | 14:49 | نویسنده : spring girl |

 از چشم یا آسمان

فرقی نمی‌کند

باران که بر زمین افتاد

دیگر باران نیست



موضوعات مرتبط: آرامش ، ،
برچسب‌ها: باران , سبزه , خاک , شاخه , نرگس , پرستو , کبوتر ,

تاريخ : جمعه 6 مرداد 1391 | 12:17 | نویسنده : spring girl |

 

این شعرو جایی خوندم خوشم اومد گفتم اینجا هم بزارمش امید وارم لذت ببرید

خانه بنده بسی تنگ تر از یک غاره
که در آنند دو جین بچه آتشیاره
ارسلان نعره زند هر دم و فریاد کشد
که چرا کرد صمد دفتر من را پاره
آنچنان گوشخراش است صدایش که بود
رعب انگیزتر از غرش صد طیاره
راحله نیز شکایت به من آرد که رضا
از چه با غیظ و غضب کرد مرا نظاره
اکبری نیز که در خیره سری اعجوبه ست
شاخ و شانه کشد از بهر همه همواره
پسر دیگر من هم لش و ولگرد بود
می کشد از پی هم عربده چون میخواره
هی ز من پول طلب کند و گر ندهم
طرفه العین به رویم بکشد قداره
میکند خرج تراشی ز برای چاکر
پسر بی ادب و بی هنر و بیکاره .............

  بقیه شعر در ادامه مطلب 



موضوعات مرتبط: شعر ، ،
برچسب‌ها: خانه , تیمارستان , خانه است یا تیمارستان , بچه های شلوغ ,
ادامه مطلب

تاريخ : چهار شنبه 4 مرداد 1391 | 16:14 | نویسنده : spring girl |

 

گاو ما ما می کرد
گوسفند بع بع می کرد
سگ واق واق می کرد
و همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی
شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود. حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید. او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند. او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند.
موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت می زند.
دیروز که حسنک با کبری چت می کرد . کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است.کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پتروس چت می کرد. پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد. پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود. او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند. پتروس در حال چت کردن غرق شد.

برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به .............

بقیه در ادامه مطلب 



موضوعات مرتبط: داستان ، ،
برچسب‌ها: یاد دوران کودکی , شوخی با داستانهای دوران دبستان , حسنک , پتروس , کبری , ریزعلی , چوپان دروغگو ,
ادامه مطلب

تاريخ : سه شنبه 27 تير 1391 | 14:55 | نویسنده : spring girl |

 

ماه رمضان شد می و میخانه برافتاد

عشق و طرب و باده به وقت سحر افتاد


 

یک سفره گرسنگی

                       تعارف کردی

دستانم

        قنوت تناول کردند..

 



موضوعات مرتبط: ، ،
برچسب‌ها: رمضان مبارک ,

تاريخ : یک شنبه 25 تير 1391 | 15:0 | نویسنده : spring girl |

 چهار دانشجو شب امتحان به جای درس خواندن به مهمونی وخوش گذرونی رفته بودند و هیچ آمادگی امتحانشون رو نداشتند.

روز امتحان به فکر چاره افتادند وحقه ای سوارکردند به این صورت که سر و رو شون رو کثیف کردند ومقداری هم با پاره کردن لباس هاشون در ظاهرشون تغییراتی بوجود آوردند.

سپس عزم رفتن به دانشگاه نمودندویک راست به پیش استاد رفتند.

مسئله رو با استاد اینطور مطرح کردند:

که دیشب به یک مراسم عروسی خارج ازشهر رفته بودندو در راه برگشت از شانس بد یکی از لاستیک های ماشین پنچرمیشه و اونا با هزار زحمت و هل دادن ماشین به یه جایی رسوندنش واین بوده که به آمادگی لازم برای امتحان نرسیدند کلی از اینها اصرار و از استاد انکار، آخر سر قرار میشه سه روز دیگه یک امتحان اختصاصی برای این ۴ نفرازطرف استاد برگزار بشه،

آنها هم بشکن زنان از این موفقیت بزرگ، سه روز تمام به درس خوندن مشغول میشن و روز امتحان با اعتماد به نفس بالا به اتاق استاد میرن تا اعلام آمادگی خودشون رو ابراز کنند

استاد عنوان می کنه بدلیل خاص بودن و خارج از نوبت بودن این امتحان باید هر کدوم از دانشجوها توی یک کلاس بنشینند و امتحان بدن که آنها به خاطر داشتن وقت کافی وآمادگی لازم باکمال میل قبول می کنند.

امتحان حاوی دو سوال و بارم بندی از نمره بیست بود:

۱ ) نام و نام خانوادگی؟ ۲ نمره

۲ ) کدام لاستیک پنچر شده بود؟ ۱۸ نمره

الف) لاستیک سمت راست جلو
ب) لاستیک سمت چپ جلو
ج) لاستیک سمت راست عقب
د) لاستیک سمت چپ عقب



موضوعات مرتبط: داستان ، ،
برچسب‌ها: داستان طنز , داستان طنز ۴ داشنجو , دانشجو ,

تاريخ : یک شنبه 25 تير 1391 | 14:2 | نویسنده : spring girl |

صفحه قبل 1 ... 22 23 24 25 26 ... 31 صفحه بعد