تاريخ : دو شنبه 9 بهمن 1391 | 16:35 | نویسنده : spring girl |

 

چترم را کنار در می گذارم

شوق باریدن باران باز مرا کنار پنجره کشاند

چترم کنار در منتظر من ایستاده

من کنار پنجره به شوق باران

 

 

 

 

 

اومدی یه نظر بذار بعد برو



موضوعات مرتبط: شعر ، آرامش ، عشق ، ،
برچسب‌ها: چتر , باران , ترنم باران ,

تاريخ : یک شنبه 8 بهمن 1391 | 17:14 | نویسنده : spring girl |

 

 مادر من فقط یک چشم داشت . من از اون متنفر بودم … اون همیشه مایه خجالت من بود اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت یک روز اومده بود  دم در مدرسه که به من سلام کنه و منو با خود به خونه ببره خیلی خجالت کشیدم . آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه ؟  به روی خودم نیاوردم ، فقط با تنفر بهش یه نگاه کردم وفورا   از اونجا دور شدم
روز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد و گفت  هووو 
.. مامان تو فقط یک چشم داره فقط دلم میخواست یک جوری خودم رو گم و گور کنم .  کاش زمین دهن وا میکرد و منو ..کاش مادرم  یه جوری گم و گور میشد… روز بعد بهش گفتم اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال کنی چرا نمی میری؟  اون هیچ جوابی نداد.... حتی یک لحظه هم راجع به حرفی که زدم فکر نکردم ، چون خیلی عصبانی بودم . احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ کاری با اون نداشته باشم  سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم
اونجا ازدواج کردم ، 
واسه خودم خونه خریدم ، زن و بچه و زندگی… از زندگی ، بچه ها و آسایشی که داشتم خوشحال بودم  تا اینکه یه روز مادرم اومد به دیدن من. اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه ها شو وقتی ایستاده بود دم در  بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد کشیدم که چرا خودش رو دعوت کرده که بیاد اینجا  ، اونم  بی خبر سرش داد زدم  “: چطور جرات کردی بیای به خونه من و بجه ها رو بترسونی؟!”  گم شو از اینجا! همین حالا  اون به آرامی جواب داد : ” اوه   خیلی معذرت میخوام مثل اینکه آدرس رو عوضی اومدم ” و بعد فورا رفت واز نظر  ناپدید شد . یک روز یک دعوت نامه اومد در خونه من درسنگاپور برای شرکت درجشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه   ولی من به همسرم به دروغ گفتم که به یک سفر کاری میرم . بعد از مراسم ، رفتم به اون کلبه قدیمی خودمون ؛ البته فقط از روی کنجکاوی . همسایه ها گفتن که اون مرده ولی من حتی یک قطره اشک هم نریختم اونا یک نامه به من دادند که اون ازشون خواسته بود که به من بدن  ای عزیزترین پسر من ، من همیشه به فکر تو بوده ام ، منو ببخش که به خونت تو سنگاپور   اومدم و بچه ها تو ترسوندم ، خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میآی اینجا  ولی من ممکنه که نتونم از جام بلند شم که بیام تورو ببینم وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینکه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم آخه میدونی … وقتی تو خیلی کوچیک بودی تو یه تصادف یک چشمت رو از دست دادی به عنوان یک مادر نمی تونستم تحمل کنم و ببینم که تو داری بزرگ میشی با یک چشم بنابراین چشم خودم رو دادم به تو برای من اقتخار بود که پسرم میتونست با اون چشم  به جای من دنیای جدید رو بطور کامل ببینه



موضوعات مرتبط: داستان ، مطالب خواندنی ، آرامش ، عشق ، ،
برچسب‌ها: مادر , چشم , زیباترین هدیه , ترنم باران ,

تاريخ : جمعه 6 بهمن 1391 | 14:50 | نویسنده : spring girl |

 

زندگی چون برگ بودن در مسیر باد نیست

 

امتحان ریشه هاست

 

ریشه هم هرگز اسیر باد نیست

 

زندگی چون پیچکیست که

 

انتهایش میرسد پیش خــــدا



برچسب‌ها: زندگی ,

تاريخ : چهار شنبه 4 بهمن 1391 | 18:18 | نویسنده : spring girl |

 ترنم باران

ساحل ، حضور ما را می خواند

 

دریا ، سرود شاد علف ها را

 

در جشــن شادمانه ی دریا

 

ای کـــاش آب بـــــودم...




موضوعات مرتبط: آرامش ، عشق ، ،
برچسب‌ها: جشــن شادمانه ی دریا , , , , آب , گل , ترنم باران ,

تاريخ : چهار شنبه 4 بهمن 1391 | 18:6 | نویسنده : spring girl |

 

باز ای باران ببار

بر تمام لحظه های بی بهار

بر تمام لحظه های خشک خشک

بر تمام لحظه های بی قرار

 

باز ای باران ببار

بر تمام پیکرم موی سرم

بر تمام شعر های دفترم

بر تمام واژه های انتظار

 

باز ای باران ببار

بر تمام صفحه های زندگیم

بر طلوع اولین دلدادگیم

بر تمام خاطرات تلخ و تار

 

باز ای باران ببار

غصه های صبح فردا را بشوی

تشنگی ها خستگی ها را بشوی

باز ای باران ببار



موضوعات مرتبط: شعر ، آرامش ، عشق ، ،
برچسب‌ها: باران , پرواز , باز باران , , , , کودکی , ترنم باران ,

تاريخ : دو شنبه 2 بهمن 1391 | 16:44 | نویسنده : spring girl |

                      

صدای آواز ابرها که به گوشم می رسد

نگاهم را برای دیدن باران به آسمان خیره می کنم               

باز شنیدم.غرشی ترسناک

که برایمان باران هدیه می آورد

کاش ببارد.کاش......

دلم برای بوی باران تنگ است

وقتی که باران میبارد ،یادم میرود که کجا هستم

فقط خودم را زیر باران حس می کنم.خیسه.خیس.........

حس خوبیست....کاش ببارد

رز سفید



موضوعات مرتبط: شعر ، آرامش ، عشق ، ،
برچسب‌ها: رز سفید , باران , کاش ببارد , صدای آواز , ابر , ترنم باران ,

تاريخ : دو شنبه 2 بهمن 1391 | 16:26 | نویسنده : spring girl |

 

 

افسانه ها می گویند که امید را

 

آخرین بار نهنگی بلعید ! 

... 

فردا صبح بر عرشه ی قایق کاغذیم

 

به شکار نهنگ خواهم رفت !

 



موضوعات مرتبط: شعر ، آرامش ، عشق ، ،
برچسب‌ها: افسانه , باران , قایق کاغذی , ترنم باران ,

تاريخ : دو شنبه 2 بهمن 1391 | 16:14 | نویسنده : spring girl |

صفحه قبل 1 ... 15 16 17 18 19 ... 31 صفحه بعد