شب تاريك و « بيم موج » و گردابي چنين هائل
كجا دانند حال ما « سبكباران ساحل ها »
((حافظ ))
***
در آن شب تاريك وآن گرداب هول انگيز،
حافظ را
تشويش توفان بود و « بيم موج » دريا بود !
ما، اينك از اعماق آن گرداب،
از ژرفاي آن غرقاب،
چنگال توفان بر گلو،
هر دم نهنگي روبرو،
هر لحظه در چاهي فرو،
تن پاره پاره، نيمه جان، در موج ها آويخته،
در چنبر اين هشت پايان دغل، خون از سراپا ريخته،
صد كوه موج از سر گذشته، سخت سر كشته،
با ماتم اين كشتي بي ناخداي بخت برگشته،
هر چند، اميد رهائي مرده در دل ها؛
سر مي دهيم اين آخرين فرياد درد آلود را :
- (( ... آه، اي سبكباران ساحل ها ... ! ))
فریدون مشیری
نظر یادت نره
موضوعات مرتبط: شعر ، ،
برچسبها: نیلوفرستان , فریدون مشیری , حافظ , دریا , کوه , موج ,
تاريخ : جمعه 28 مهر 1391 | 16:2 | نویسنده : spring girl |
همه مي پرسند
چيست در زمزمه مبهم آب؟
چيست در همهمه دلکش برگ؟
چيست در بازي آن ابر سپيد، روي اين آبي آرام بلند
که ترا مي برد اين گونه به ژرفاي خيال؟
چيست در خلوت خاموش کبوترها؟
چيست در کوشش بي حاصل موج؟
چيست در خنده جام
که تو چندين ساعت، مات و مبهوت به آن مي نگري؟
نه به ابر، نه به آب، نه به برگ،
نه به اين آبي آرام بلند،
نه به اين آتش سوزنده که لغزيده به جام،
نه به اين خلوت خاموش کبوترها،
من به اين جمله نمي انديشم.
من مناجات درختان را هنگام سحر،
رقص عطر گل يخ را با باد،
نفس پاک شقايق را در سينه کوه،
صحبت چلچله ها را با صبح،
نبض پاينده هستي را در گندم زار،
گردش رنگ و طراوت را در گونه گل،
همه را مي شنوم؛ مي بينم.
من به اين جمله نمي انديشم.
به تو مي انديشم.
اي سرپا همه خوبي!
تک و تنها به تو مي انديشم.
همه وقت، همه جا،
من به هر حال که باشم به تو مي انديشم.
تو بدان اين را، تنها تو بدان.
تو بيا؛
تو بمان با من، تنها تو بمان.
جاي مهتاب به تاريکي شبها تو بتاب.
من فداي تو، به جاي همه گلها تو بخند.
اينک اين من که به پاي تو در افتادم باز؛
ريسماني کن از آن موي دراز؛
تو بگير؛ تو ببند؛ تو بخواه.
پاسخ چلچله ها را تو بگو.
قصه ابر هوا را تو بخوان.
تو بمان با من، تنها تو بمان.
در دل ساغر هستي تو بجوش.
من همين يک نفس از جرعه جانم باقيست؛
آخرين جرعه اين جام تهي را تو بنوش.
موضوعات مرتبط: شعر ، ،
برچسبها: همه می پرسند فریدون مشیری , گل , برگ , آب ,
تاريخ : پنج شنبه 30 شهريور 1391 | 14:57 | نویسنده : spring girl |
این شعرو جایی خوندم خوشم اومد گفتم اینجا هم بزارمش امید وارم لذت ببرید
خانه بنده بسی تنگ تر از یک غاره
که در آنند دو جین بچه آتشیاره
ارسلان نعره زند هر دم و فریاد کشد
که چرا کرد صمد دفتر من را پاره
آنچنان گوشخراش است صدایش که بود
رعب انگیزتر از غرش صد طیاره
راحله نیز شکایت به من آرد که رضا
از چه با غیظ و غضب کرد مرا نظاره
اکبری نیز که در خیره سری اعجوبه ست
شاخ و شانه کشد از بهر همه همواره
پسر دیگر من هم لش و ولگرد بود
می کشد از پی هم عربده چون میخواره
هی ز من پول طلب کند و گر ندهم
طرفه العین به رویم بکشد قداره
میکند خرج تراشی ز برای چاکر
پسر بی ادب و بی هنر و بیکاره .............
بقیه شعر در ادامه مطلب
موضوعات مرتبط: شعر ، ،
برچسبها: خانه , تیمارستان , خانه است یا تیمارستان , بچه های شلوغ ,
به خدا گفتم :
بیا جهان را قسمت کنیم آسمون واسه من ابراش مال تو
دریا مال من موجش مال تو ماه مال من خورشید مال تو … »
خدا خندید و گفت : « تو بندگی کن ، همه دنیامال تو …من هم مال تو
موضوعات مرتبط: شعر ، ،
برچسبها: نیایش , خدا دریا , ماه ,
تاريخ : سه شنبه 13 تير 1391 | 14:36 | نویسنده : spring girl |
گفتم غم تو دارم گفتا چشت در آید
گفتم که ماه من شو گفتا دلم نخواهد
گفتم خوشا هوایی کز باد صبح در آمد
گفتا هوای گرمیست ؟ اه اه عرق در آمد
گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد
گفتا برو به سویی تا گل نی در آید
گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد
گفتا که ای وای دیر شد داد مامان در آمد
موضوعات مرتبط: شعر ، ،
برچسبها: شوخی , شوخی با حافظ , شوخی از نوع ادبی ,
تاريخ : پنج شنبه 29 فروردين 1391 | 20:34 | نویسنده : spring girl |
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
از لعل تو گر یایم انگشتری ز نهار صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد
غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد
هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
جام می و خون دل هر یک به کسی دادند در دایره ی قسمت اوضاع چنین باشد
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود کان شاهد بازاری وین پرده نشین باشد
آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر کاین سابقه ی پیشین تا روز پسین باشد
حافظ
موضوعات مرتبط: شعر ، ،
تاريخ : سه شنبه 29 فروردين 1391 | 21:49 | نویسنده : spring girl |
به سراغ من اگر می آیید
پشت هیچستانم.
پشت هیچستان جایی است.
پشت هیچستان رگ های هوا.پرقاصد هایی است.
که خبر می آرند.ازگل واشده ی دور ترین بوته ی خاک.
روی شن ها هم.نقش سم اسبان سواران ظریفی ست که صبح
به سر تپه ی معراج شقایق رفتند.
پشت هیچستان.چتر خواهش باز است:
تا نسیم عطشی در بن برگی بدود
زنگ باران به صد ا می آید.
آدم اینجا تنهاست
و در این تنهایی.سایه ی نارونی تا ابدیت جاری است.
به سراغ من اگر می آیید
نرم و آهسته بیایید.مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من.
سهراب سپهری
موضوعات مرتبط: شعر ، ،
تاريخ : سه شنبه 29 فروردين 1391 | 21:34 | نویسنده : spring girl |
به خودم می گفتم:
باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم ونخندم اصلا
موضوعات مرتبط: شعر ، داستان ، ،
برچسبها: معلم , دانش آموز , شعر طنز , طنز مدرسه ,