بگذار تا ببارد باران

باران وهمناک

در ژرفی شب

این شب بی پایان

بگذار تا ببارد باران

اینک نگاه کن

از پشت پلک پنجره

تکرار پر ترنم باران را

و گوش کن که در شب

دیگر سکوت نیست

بشنو سرود ریزش باران را

کامشب به یاد تو می آرد

گویی صدای سم سواران را

امشب صفای گریه من

سیلاب ابرهای بهاران است

این گریه نیست

ریزش باران است

آواز می دهم

ایا کسی مرا

از ساحل سپیده شبها صدا نزد ؟

از پشت پلک پنجره می دیدم

شب را و قیر گونه قبایش را

دیدم نسیم صبح

این قیر گونه گیسوی شب را

سپید میسازد

و اقتدار قله کهسار دوردست

در اهتزاز روشنی آفتاب میخندد

در دوردستها

باریده بود بارانی

سنگین و سهمناک

و دست استغاثه من

سدی نبود سیل مهیبی را که می آمد

و آخرین ستون

از پایداری روحم را

تا انتهای ظلمت شب

انتهای شب می برد

آری کسی مرا از ساحل سپیده شبها صدا نزد




حمید مصدق


 


 



نظرات شما عزیزان:

دوست قدیمی
ساعت11:20---7 خرداد 1392
سلام دوست گلم لینکت کردم دوست داشتی لینکم کن
راستی وبت خیلی خوشمله


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







موضوعات مرتبط: شعر ، زندگی ، ،
برچسب‌ها: باران , شیشه , بخار , پاک , نسیم , گیسوی صبح , ترنم باران ,

تاريخ : سه شنبه 7 خرداد 1392 | 11:14 | نویسنده : spring girl |